سبد خرید شما خالی است.

چرا هنوز شروع نکردی؟

 بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا من ازت کمک میخوام که برای کنکور1401 به هدفم که رتبه . . . و رشته . . . هست برسم و بهت قول میدم که برای رسیدن بهش تمام تلاش و توانم رو انجام میدم

                                                                                                     تاریخ و امضا

دفترم رو که باز میکنم چشمم به هدفگذاری که در ماه های قبلی انجام داده بودم میفته.من که به خودم و خدای خودم قول داده بودم که تمام تلاشم رو انجام بدم؛چرا اینکار رو نکردم؟چرا در راه رسیدن به هدفم تنبلی کردم؟ انگاری یه بغضی توی گلومه و دوست دارم گریه کنم،آخه زمانم رو از دست دادم…

توی همین حالت سردرگمی و نا امیدی انگاری یه حسی بهم میگه تو میتونی، هنوز هم 3 فصل دست نخورده فرصت داری،تو انسانی و اشرف مخلوقاتی و مطمئن باش حرکت تو یه حرکت روباتیک نیست که با سرعت ثابت باشه؛تو میتونی با سرعت خیلی بیشتری به سمت هدفت حرکت کنی

به سمت پنجره اتاقم میرم و پنجره رو باز میکنم یه نفس عمیق میکشم و مقداری از استرس ها و نگرانی هام کمتر میشه؛در این حین که کم کم دارم ذهن نجواگرم رو کنترل میکنم و سعی میکنم خودم رو به مسیر درست برگردونم همون حسه بهم میگه فقط تویی که تصمیم گرفتی بیای توی مسیر اصلی و اگر تنبلی هم داشتی کنارش بزاری،یادت نره که باید از گذشته درس بگیری و اشتباهات ماه(ماه های)گذشتت رو بشناسی و دیگه تکرارشون نکنی

با خودم که فکر میکنم میبینم که راست میگه و جمله معروف انیشتین یادم میاد که میگه

انیشتین:دیوانه کسی است که همان کارهای گذشته و تکراری را انجام می دهد و منتظر نتیجه ی جدید است.

آره همینه،این درسته من نباید جزء اون دیوانه ها باشم و یه سری اشتباهات و کارهای تکراری رو انجام بدم و منتظر نتیجه جدید باشم،سریع پا شدم و رفتم یه برگه آوردم،خب تو چرا تا الان مطالعه خودت رو شروع نکردی؟ یا چرا استارت مطالعه رو زدی و جانانه تلاش نکردی؟

هرچی دلیل و اشتباه که به ذهنم می رسید رو تند تند روی کاغذ می آوردم،با خودمم تعارف نداشتم اگه تنبل بودم،اگه دلیلش استفاده بیش از حد از گوشی بوده،اگر درگیر رابطه عاطفی بودم که اصلا زمانش الان و در این برهه از زندگیم نبوده،اگر تمرکز نداشتم زمان مطالعه و. . . همینطوری می نوشتم و با خودم جمله ی انیشتین رو تکرار میکردم

یک از دلایلی که به ذهنم رسید و به نظر خودم میتونه یه دلیل بزرگ باشه این بود که من هر وقت به موفقیت در کنکور فکر میکردم میخواستم بهش برسماااا ولی انگاری ته دلم قرص نبود و با شک و تردید به لحظه ی قبولیم در کنکور فکر میکردم یا تجسمش میکردم

آرههه یافتمش همین باور محدود کننده لعنتی بود که باعث شده بود انرژی من نشتی داشته باشه

یادمه آقای پیری توی یکی از پادکست هاش میگفت که فرض کنید میخواید رانندگی کنید و پاتون رو روی پدال گاز فشار میدید ولی اون یکی پاتون روی پدال ترمزه؛خب مهم نیست که شما چقدر گاز میدید چون پاتون رو روی ترمز نگه داشتید فقط بیخودی به موتور ماشین فشار میارید پس من باید پام رو از روی ترمز بردارم و فقط گاز بدم

آره من میتونم به موفقیت در کنکور برسم،من لایق بهترین ها هستم،اصلا من به این دنیا اومدم که راه قلبم رو برم و به آرزوم برسم،من چون رسالتی در این جهان داشتم به اینجا اومدم

اصلا اگه من قول نشم،من به رتبه و رشته ی دلخواهم در کنکور نرسم،کی میخواد بشه و برسه؟

رفتم جلوی آینه زل زدم توی چشای خودم و به خودم گفتم ببین دختر/پسر تو باییییییییید در کنکور به موفقیت دلخواهت برسی.تمام

زیر همون برگه ای رو که اشتباهاتم رو توش نوشته بودم امضا زدم و یه جمله ی انگیزشی واسه خودم نوشتم و رفتم که واقعا بهای رسیدن به هدفم رو بپردازم

 

برای دریافت پادکست چرا هنوز شروع نکردی کلیک کنید

 

ثبت نام در مشاوره خصوصی نیما پیری

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *